آزمایش های معروف و تاثیرگذار روانشناسی
تأثیرگذارترین آزمایشهای روانشناختی در تاریخ رشته روانشناسی، یک رشته آزمایش گسترده هستند که هر یک در حیطه حوزههای تخصصی کوچکتر شکل گرفتهاند. هر یک از این حوزههای تخصصی در طول سالها با مطالعات و تحقیقات و آزمایشهای به دقت طراحی شده، برای اثبات یا رد نظریهها و فرضیهها، به درک رفتار انسان کمک میکنند.
در حالی که هر ساله، هزاران مطالعه در بسیاری از زمینههای تخصصی روانشناسی انجام میشود، تعداد انگشت شماری وجود دارد که در طول سالها تأثیر ماندگاری در کل جامعه روانشناسی داشته است. برخی از این مطالعات با رعایت دستورالعملهای اخلاقی و عملی انجام شدند. برخی دیگر در طول آزمایشات روانشناختی خود مرزهای رفتار انسان را جابجا کردند و جنجالهایی را ایجاد کردند که هنوز تا به امروز ادامه دارد. حتی برخی دیگر به صورت اولیه برای آزمایشهای روانشناختی واقعی طراحی نشده بودند، ولی بعدا به راهنماهایی برای جامعه روانشناختی در اثبات یا رد نظریهها تبدیل شدهاند.
این فهرستی از 25 آزمایش روانشناختی تأثیرگذار است که هنوز به دانشجویان روانشناسی امروزی آموزش داده میشود.
1- آزمایش سگ پاولوف / ایوان پاولوف / 1890
آزمایش پاولوف با سگها یکی از محوریترین آزمایشها در تمام روانشناسی بود. یافتههای او در مورد شرطیسازی منجر به شاخه جدیدی از مطالعه روانشناختی شد.
پاولوف با این ایده ساده شروع کرد که چیزهایی وجود دارد که سگ نیازی به یادگیری آنها ندارد. او مخصوصاً در مطالعه خود مشاهده کرد که سگها با دیدن غذا یاد نمیگیرند بزاق ترشح کنند. بلکه این رفلکس “به سختی” به سگ متصل شده است. به عبارتی سگها پاسخ بدون قید و شرط نسبت به این مسئله دارند (ارتباط محرک-پاسخ که نیازی به یادگیری ندارد).
پاولوف با ارائه یک کاسه غذا به سگ و سپس اندازهگیری ترشحات بزاق حیوان، پاسخهای بدون قید و شرطی در حیوان مشاهده کرد در این آزمایش، پاولوف از یک زنگ به عنوان محرک خنثی خود استفاده کرد (به این معنی که هیچ واکنش ذاتی در ابتدای امر ایجاد نمیکند). هر وقت به سگهایش غذا میداد زنگ هم میزد.
پس از چند بار تکرار این روش، او زنگ را به تنهایی امتحان کرد. چیزی که او متوجه شد این بود که زنگ به خودی خود باعث افزایش ترشح بزاق میشود. سگ یاد گرفته بود زنگ و غذا را با هم مرتبط کند و این یادگیری رفتار جدیدی ایجاد کرد، سگ با شنیدن صدای زنگ آب دهانش ترشح کرد. از آنجایی که این پاسخ آموخته شده (یا شرطی) است، به آن پاسخ شرطی میگویند. محرک خنثی به یک محرک شرطی تبدیل شده است.
این نظریه به عنوان شرطیسازی کلاسیک شناخته شد (که توسط آزمایشگر و روانشناس جان واتسون توسعه یافت) و شامل یادگیری مرتبط ساختن یک محرک غیرشرطی است که قبلاً یک پاسخ خاص (یعنی یک رفلکس) را با یک محرک جدید (شرطی) مرتبط میکند. محرک جدید همان پاسخ را ایجاد میکند.
2- آزمایش آلبرت کوچک / جان واتسون و رزالی راینر / 1920
آزمایش آلبرت کوچولو یکی از غیراخلاقیترین آزمایشهای روانشناختی تمام دوران در نظر گرفته میشود. این آزمایش در سال 1920 توسط جان واتسون و روزالی راینر در دانشگاه جان هاپکینز انجام شد. فرضیه این بود که از طریق یک سری جفت شدن، آنها میتوانند یک کودک نه ماهه را برای ایجاد یک ترس غیر منطقی شرطی کنند.
آزمایش با قرار دادن یک موش سفید در مقابل نوزاد شروع شد. نوزاد در ابتدا هیچ ترسی از حیوان نداشت. سپس واتسون هر بار که آلبرت کوچولو با موش روبرو میشد، با ضربه چکش به میله فولادی صدای بلندی تولید کرد. پس از چندین بار تکرار این توالی (سر و صدا و نمایش موش سفید)، پسر شروع به گریه کرد و هر بار که موش در اتاق ظاهر میشد علائم ترس از خود نشان میداد. واتسون همچنین با سایر حیوانات و اشیاء معمولی (خرگوش، ریش بابانوئل و غیره) رفلکسهای شرطی مشابهی ایجاد کرد تا اینکه آلبرت از همه آنها ترسید.
این مطالعه ثابت کرد که شرطیسازی کلاسیک روی انسان میتواند اعمال شود. یکی از مهمترین پیامدهای این یافته این است که ترسهای بزرگسالان اغلب با تجربیات اولیه دوران کودکی مرتبط است.
3- مطالعه هیولا / وندل جانسون / 1939
مطالعه هیولا به دلیل روشهای غیراخلاقی که برای تعیین تأثیر گفتار درمانی مثبت و منفی بر کودکان استفاده میشد، این عنوان منفی را دریافت کرد.
وندل جانسون از دانشگاه آیووا، بیست و دو کودک یتیم را انتخاب کرد که برخی لکنت داشتند و برخی دیگر سالم بودند.
کودکان در دو گروه قرار گرفتند و گروه کودکان مبتلا به لکنت در گفتار درمانی مثبت قرار گرفتند و در آنجا به دلیل تسلط خود مورد تحسین قرار گرفتند. افرادی که لکنت نداشتند در گفتار درمانی منفی قرار گرفتند و در آنجا به خاطر هر اشتباهی که در دستور زبان مرتکب میشدند، تحقیر میشدند. در نتیجه آزمایش، برخی از کودکانی که گفتار درمانی منفی دریافت کردند، دچار اثرات روانی شدند و مشکلات گفتاری را تا پایان عمر حفظ کردند و آنها را نمونههایی از اهمیت تقویت مثبت در آموزش دانست.
در حالی که هدف اولیه این مطالعه بررسی گفتار درمانی مثبت و منفی بود، اما این آزمایش به اصطلاح روشهای آموزش برای کودکان خردسال تاکید بیشتری کرد.
4- مطالعه انطباق اش / سولومون اش / 1951
دکتر سلمون اش یک مطالعه پیشگامانه انجام داد که برای ارزیابی احتمال انطباق فرد با یک استاندارد در زمانی که فشار برای انجام آن وجود دارد طراحی شده بود.
به گروهی از شرکتکنندگان تصاویری با خطوط با طولهای مختلف نشان داده شد و سپس از آنها یک سؤال ساده پرسیده شد: کدام خط طولانیترین است؟
بخش دشوار این مطالعه این بود که در هر گروه فقط یک نفر شرکتکننده واقعی بود. بقیه بازیگرانی با فیلمنامه بودند. به اکثر بازیگران دستور داده شد که جواب اشتباه بدهند. به طرز عجیبی، یک شرکتکننده واقعی تقریباً همیشه با اکثریت موافق بود، حتی اگر میدانستند که پاسخ اشتباهی میدهند.
نتایج این مطالعه زمانی حائز اهمیت است که به بررسی تعاملات اجتماعی افراد در گروهها میپردازیم. این مطالعه نمونهای معروف از وسوسهای است که بسیاری از ما برای انطباق با یک استاندارد در موقعیتهای گروهی تجربه میکنیم و نشان میدهد که مردم معمولاً بیشتر به این اهمیت میدهند که مانند دیگران باشند تا اینکه درستکار باشند و نظر مستقل خود را بدهند. هنوز هم به عنوان یکی از تأثیرگذارترین آزمایشات روانشناختی برای درک رفتار انسان شناخته میشود.
5- آزمایش غار دزدان / مظفر و کارولین شریف / 1954
این آزمایش که درگیری گروهی را مورد مطالعه قرار داد، خارج از مرزهای اخلاقی است.
در سال 1954، محققان دانشگاه اوکلاهاما، 22 پسر یازده و دوازده ساله را با پیشینههای مشابه به دو گروه تقسیم کردند.
دو گروه به مناطق مجزا از یک مرکز کمپ تابستانی منتقل شدند که در آنجا توانستند به عنوان واحدهای اجتماعی با هم پیوند برقرار کنند. این گروهها در کابینهای جداگانه قرار داشتند و هیچ یک از گروهها از وجود دیگری برای یک هفته کامل خبر نداشتند. پسرها در آن زمان با همتایان خود در کابین ارتباط برقرار کردند.
هنگامی که به دو گروه اجازه داده شد با هم ارتباط برقرار کنند، نشانههای مشخصی از تعصب و خصومت نسبت به یکدیگر نشان دادند، حتی اگر زمان بسیار کوتاهی به آنها داده شده بود تا گروه اجتماعی خود را توسعه دهند.
برای افزایش تضاد بین گروهها، آزمایشکنندگان از آنها خواستند در یک سری فعالیتها با یکدیگر رقابت کنند. این امر خصومت بیشتری ایجاد کرد و در نهایت گروهها از خوردن در یک اتاق خودداری کردند. مرحله آخر آزمایش شامل تبدیل گروههای رقیب به دوستان بود. فعالیتهای سرگرمکنندهای که آزمایشکنندگان برنامهریزی کرده بودند، مانند شلیک فشفشه و تماشای فیلم، در ابتدا جواب ندادند، بنابراین تمرینهای کار گروهی را ایجاد کردند که در آن دو گروه مجبور به همکاری شدند. در پایان آزمایش، پسران تصمیم گرفتند با همان اتوبوس به خانه بروند و نشان دادند که تعارض را میتوان با همکاری حل کرد و بر تعصب غلبه کرد.
بسیاری از منتقدان این مطالعه را با رمان سالار مگسها اثر گلدینگ به عنوان نمونهای کلاسیک از تعصب و حل تعارض مقایسه کردهاند.
6- آزمایش اثر هاثورن / هنری لندزبرگر / 1955
اثر هاثورن از مطالعهای در سال 1955 الهام گرفت که توسط هنری لندزبرگر انجام شده بود. این تأثیر یک فرض ساده است که افراد انسانی در یک آزمایش رفتار خود را صرفاً به این دلیل که مورد مطالعه قرار میگیرند تغییر میدهند.
لندزبرگر این مطالعه را با تجزیه و تحلیل دادههای آزمایشهای انجام شده بین سالهای 1924 و 1932 توسط التون مایو در هاثورن ورکز در نزدیکی شیکاگو انجام داد. این شرکت مطالعاتی را برای ارزیابی اینکه آیا سطح نور در یک ساختمان باعث تغییر بهرهوری کارگران شده است را سفارش داده بود.
چیزی که مایو دریافت این بود که سطح نور هیچ تفاوتی در بهره وری ایجاد نمیکند، زیرا کارگران هر زمان که مقدار نور از سطح پایین به سطح بالا تغییر میکرد، خروجی خود را افزایش میدادند، یا برعکس. محققان متوجه این تمایل شدند که با دستکاری هر متغیری، سطح کارایی کارگران افزایش مییابد. این مطالعه نشان داد که خروجی کار صرفاً به این دلیل تغییر کرد که کارگران از اینکه تحت نظر هستند آگاه شده بودند. نتیجه این بود که کارگران احساس میکردند مهم هستند زیرا از اینکه مورد توجه قرار میگیرند خوشحال بودند و در نتیجه افزایش بهره وری رخ میداد.
مشخص شدن عاملی بود که افزایش بهره وری را دیکته میکرد، نه تغییر سطوح روشنایی بود و نه هر یک از عوامل دیگری که آنها آزمایش کردند.
اثر هاثورن به یکی از سختترین سوگیریهای درونی برای حذف یا در طراحی هر آزمایشی در روانشناسی و فراتر از آن تبدیل شده است.
7- آزمایش شماره جادویی هفت / جورج میلر / 1956
آزمایش شماره هفت جادویی که اغلب به عنوان ” قانون میلر” هم نامیده میشود، ادعا میکند که تعداد اشیایی که یک انسان متوسط میتواند در حافظه کاری نگه دارد 7 ± 2 است. این بدان معناست که ظرفیت حافظه انسان معمولاً شامل رشتههایی از کلماتیا مفاهیمی از 5-9 بخش است. این اطلاعات در مورد محدودیت ظرفیت پردازش اطلاعات به یکی از پراستنادترین مقالات در روانشناسی تبدیل شد.
آزمایش شماره هفت جادویی در سال 1956 توسط روانشناس شناختی جورج میلر از گروه روانشناسی دانشگاه پرینستون در بررسی روانشناسی منتشر شد.
در این مقاله، میلر همسویی بین حدود قضاوت مطلق تک بعدی و حدود حافظه کوتاه مدت را مورد بحث قرار داد. در یک کار قضاوت مطلق تک بعدی، تعدادی محرک به فرد ارائه میشود که در یک بعد متفاوت است (مانند 10 تن صدای مختلف که فقط در زیر و بم متفاوت هستند) و شخص باید به هر محرک با یک پاسخ متناظر (که قبلاً یاد گرفته شده) پاسخ میدهد.
عملکرد شخص در برابر پنج یا شش محرک مختلف تقریباً کامل است اما با افزایش تعداد محرکهای مختلف کاهش مییابد. این بدان معنی است که حداکثر عملکرد یک انسان در قضاوت مطلق یک بعدی را میتوان به عنوان یک ذخیره اطلاعات با حداکثر ظرفیت تقریباً 2 تا 3 بیت اطلاعات، با توانایی تشخیص بین چهار و هشت گزینه توصیف کرد.
8- آزمایش ناهماهنگی شناختی / لئون فستینگر و جیمز کارلسمیت / 1957
مفهوم ناهماهنگی شناختی به موقعیتی اشاره دارد که شامل نگرشها، باورها یا رفتارهای متضاد است. این تعارض یک احساس ناراحتی ذاتی ایجاد میکند که منجر به تغییر در یکی از نگرشها، باورها یا رفتارها میشود تا ناراحتی را به حداقل برساند یا از بین ببرد و تعادل را بازگرداند.
لئون فستینگر و همکارانش آزمایشی برای نشان دادن ناهماهنگی شناختی انجام دادند. آنها شرکت کنندگان در آزمایش را به دو گروه تقسیم کردند و از آنها خواستند تا کاری بسیار کسل کننده را به مدت یک ساعت انجام دهند و بعد از آن، برای افرادی دیگر به دروغ دربارهٔ کار و لذت بخش بودن آن تعرف کنند. به شرکت کنندگان گروه اول بابت این کار ۱ دلار دادند و به شرکت کنندگان گروه دوم ۲۰ دلار. در انتها از شرکت کنندگان خواستند میزان رضایتشان از این کار یک ساعته را بیان کنند. نتیجه اینکه گروه اول که فقط یک دلار گرفته بودند رضایت بیشتری از کار را ثبت کردند. به نظر میرسد که افراد گروه دوم که ۲۰ دلار گرفته بودند نیازی به توجیه چیزی نداشتند آنها کاری کسالت بار کردند و دربارهٔ آن دروغ گفتند و ۲۰ دلار هم به دست آوردند. معاملهای نسبتاً خوب. اما برای شرکت کنندگان گروه دوم پذیرش اینکه برای چنین کاری فقط یک دلار گرفته بودند باعث ناهماهنگی شناختی میشود و در نتیجه برای برطرف کردن آن دست به خودفریبی میزنند.
9- آزمایش مادر جایگزین / هری هارلو / 1957-1963
در یک سری آزمایشات بحث برانگیز در اواخر دهه 1950 و اوایل دهه 1960، هری هارلو اهمیت عشق مادر به رشد سالم کودکی را مورد مطالعه قرار داد.
برای انجام این کار، او چند ساعت پس از تولد میمونهای رزوس را از مادرانشان جدا کرد و آنها را رها کرد تا توسط دو «مادر جانشین» بزرگ شوند.
یکی از جانشینان از سیم با یک بطری متصل برای غذا ساخته شده بود. دیگری از پارچهی نرم ساخته شده بود اما غذا نداشت. چیزی که محقق متوجه شد این بود که بچه میمونها زمان بیشتری را با مادر پارچهای نسبت به مادر سیمی سپری میکردند، در نتیجه ثابت کردند که محبت در رشد کودکی نقش بیشتری نسبت به رزق و روزی دارد. آنها همچنین دریافتند که میمونهایی که زمان بیشتری را صرف در آغوش گرفتن مادر نرم میکردند، سالمتر رشد کردند.
این آزمایش نشان داد که عشق، که یکی از جلوههای آن تماس فیزیکی بدنیاست، جنبه مهمتری از پیوند والد-کودک نسبت به تأمین نیازهای اساسی است. این یافتهها همچنین در دلبستگی بین پدران و نوزادانشان در زمانی که مادر منبع تغذیه است، تأثیر داشت.
10- آزمایش پرتگاه دیداری / النور گیبسون و ریچارد والک / 1959
در سال 1959، النور گیبسون و ریچارد واک، روانشناسان، شروع به مطالعه درک عمق در نوزادان کردند. آنها میخواستند بدانند که آیا درک عمق یک رفتار آموخته شده است یا چیزی است که ما با آن متولد شدهایم. به منظور مطالعه این موضوع، گیبسون و واک آزمایش صخره بصری را انجام دادند.
گیبسون و واک روی 36 نوزاد بین 6 تا 14 ماهه مطالعه کردند نوزادان را یکی یکی بر روی میزهای خاصی قرار دادند، نیمی از میز شیشهای دارای یک الگوی شطرنجی در زیر بود تا ظاهری “سمت کم عمق” ایجاد کند. به منظور ایجاد یک “سمت عمیق”، یک الگوی پرتگاه روی زمین ایجاد شد. این طرف صخره بصری بود. حتی با وجود اینکه میز شیشهای تا انتها کشیده شده بود، قرار دادن این الگوی روی زمین، توهم سقوط ناگهانی را ایجاد میکند.
محققان یک تخته مرکزی به اندازه پا بین سمت کم عمق و سمت عمیق قرار دادند. گیبسون و واک موارد زیر را یافتند:
9 نفر از نوزادان از تخته مرکزی خارج نشدند.
همه 27 نوزادی که حرکت کردند، وقتی مادرانشان از سمت کم عمق آنها را صدا زدند، به سمت کم عمق عبور کردند.
سه تا از نوزادان هنگامی که از سمت عمیق صدا زدند از صخره بصری به سمت مادرشان خزیدند.
هنگامی که از سمت عمیق فراخوانی شدند، 24 کودک باقی مانده یا به سمت کم عمق خزیدند یا گریه کردند زیرا نمیتوانستند از صخره بصری عبور کنند و به مادرشان برسند.
آنچه این مطالعه به نشان دادن کمک کرد این است که ادراک عمق احتمالاً یک امر ذاتی در انسان است.
11- آزمایش عروسک بوبو / آلبرت بندورا / 1961
در اوایل دهه 1960، بحث بزرگی در مورد راههایی که ژنتیک، عوامل محیطی و یادگیری اجتماعی بر رشد کودک تاثیر میگذارند، آغاز شد. این بحث هنوز ادامه دارد و معمولاً به عنوان بحث طبیعت در مقابل پرورش از آن یاد میشود. آلبرت بندورا آزمایش عروسک بوبو را انجام داد تا ثابت کند رفتار انسان عمدتاً بر اساس تقلید اجتماعی است تا عوامل ژنتیکی ارثی.
این آزمایش شامل قرار دادن کودکان در معرض دو مدل انسانی متفاوت است: یک گروه در معرض ویدئویی از یک بزرگسال که رفتار پرخاشگرانهای را نسبت به یک عروسک بوبو نشان میداد، قرار گرفت.
گروه دیگر در معرض ویدئویی از یک بزرگسال منفعل در حال بازی با عروسک بوبو قرار گرفت.
هر کودک به طور فردی مورد آزمایش قرار گرفت تا اطمینان حاصل شود که رفتار او تحتتاثیر سایر کودکان نیست.
بچهها ویدیوی تعیین شده خود را تماشا کردند و سپس با همان عروسکی که در فیلم دیده بودند (به استثنای کسانی که در گروه کنترل بودند) به اتاقی فرستاده شدند. آنچه محقق دریافت کرد این بود که کودکانی که در معرض مدل پرخاشگرانه قرار میگرفتند، به احتمال زیاد رفتار پرخاشگرانه را نسبت به خود عروسک نشان میدادند، در حالی که سایر گروهها رفتار پرخاشگرانه تقلیدی کمی از خود نشان دادند.
کودکانی که در معرض مدل پرخاشگری قرار گرفتند، تعداد پرخاشگریهای فیزیکی مشتق شده توسط پسران 38.2 و برای دختران 12.7 بود.
این مطالعه همچنین نشان داد که پسران در مواجهه با مدلهای مردانه پرخاشگر نسبت به پسرانی که در معرض مدلهای زن پرخاشگر قرار میگیرند، پرخاشگری بیشتری از خود نشان میدهند. هنگامی که در معرض مدلهای مرد پرخاشگر قرار میگرفتند، تعداد نمونههای پرخاشگرانه پسران به طور متوسط 104 مورد بود در مقایسه، محیط پرخاشگرانه زنانه 48.4 پسرها را پرخاشگر میکرد.
نتایج برای دختران یافتههای مشابهی را نشان میدهد، دخترها هنگامی که در معرض مدلهای زن پرخاشگر قرار میگرفتند، نزدیک به 58 درصد پرخاشگر میشدند، در مقایسه 36 درصدشان با دیدن مردهای پرخاشگر تقلید میکردند.
نتایج مربوط به تفاوتهای جنسیتی قویاً از پیشبینی ثانویه بندورا حمایت میکند که کودکان به شدت تحت تأثیر مدلهای همجنس قرار میگیرند.
12- اتاق به دنبال فانتز / رابرت فانتز / 1961
مطالعه انجام شده توسط رابرت ال فانتزی یکی از سادهترین و در عین حال مهمترینها در زمینه رشد و بینایی نوزاد است. زمانی که این آزمایش انجام شد، روشهای بسیار کمی برای مطالعه آنچه در ذهن یک نوزاد میگذرد وجود داشت. فانتز متوجه شد که بهترین راه برای کشف این معما تماشای ساده اعمال و واکنشهای نوزادان است. او این عامل اساسی را درک کرد که اگر چیزی در نزدیکی انسان وجود داشته باشد، عموماً به آن نگاه میکنند.
برای آزمایش این مفهوم، فانتز یک تابلوی نمایش با دو تصویر طراحی کرد. در یکی از آنها یک چشم گاو نر و در دیگری طرحی از صورت انسان بود. این تخته در محفظهای آویزان شده بود که یک نوزاد میتوانست با خیال راحت زیر آن دراز بکشد و هر دو تصویر را ببیند. سپس، از پشت تخته، که برای کودک نامرئی بود، از سوراخی زیر چشمی نگاه کرد تا ببیند کودک به چه چیزی نگاه میکند. این مطالعه نشان داد که یک نوزاد دو ماهه دو برابر بیشتر از چشمان گاو نر به صورت انسان نگاه میکند.
این نشان میدهد که نوزادان انسان دارای قدرت انتخاب الگو و فرم هستند. قبل از این آزمایش تصور میشد که نوزادان به دنیای آشفتهای نگاه میکردند و حس کمی به آن داشتند.
13- آزمایش استنلی میلگرام / استنلی میلگرام / 1961
مطالعهای که در سال 1961 توسط استنلی میلگرام، روانشناس دانشگاه ییل انجام شد، برای سنجش تمایل افراد به اطاعت از شخصیتهای مقتدر در هنگام انجام اعمالی که با اخلاق آنها در تضاد است، طراحی شد. این مطالعه بر این فرض استوار بود که انسانها ذاتاً از ابتدای زندگی از شخصیتهای مقتدر هدایت میشوند.
به شرکتکنندگان گفته شد که در یک مطالعه در مورد حافظه شرکت میکنند. از آنها خواسته شد که تست حافظه را از یک فرد دیگر (که در واقع یک بازیگر بود) تماشا کنند و به آنها دستور داده شد که دکمهای را فشار دهند تا هر بار که فرد پاسخ اشتباه میدهد شوک الکتریکی به او بدهد (بازیگر در واقع شوکها را دریافت نمیکردند، اما وانمود میکند انگار دچار این رنج میشوند).
به شرکتکنندگان گفته شد که نقش «معلم» را بازی کنند و هر بار که به سؤالی نادرست پاسخ میدهند، «یادگیرنده» که ظاهراً در اتاق دیگری است، شوک الکتریکی وارد کنند. آزمایشکنندگان از شرکتکنندگان خواستند که به افزایش شوکها ادامه دهند و بیشتر آنها اطاعت کردند، حتی اگر فردی که آزمایش حافظه را کامل میکرد به نظر میرسید درد زیادی داشت.
در کمال شگفتی، بسیاری از شرکتکنندگان آزمایش را ادامه دادند، زمانی که مقام مرجع از آنها خواسته بود …
این آزمایش نشان داد که انسانها مشروط به اطاعت از قدرت هستند و معمولاً این کار را انجام میدهند حتی اگر خلاف اخلاق طبیعی یا عقل سلیم آنها باشد.
14- آزمایش شاختر و سینگر در مورد احساسات / استنلی شاختر و جرومی سینگر / 1962
در این مطالعه، به گروهی متشکل از 184 شرکتکننده مرد اپی نفرین تزریق شد، هورمونی که باعث تحریک از جمله افزایش ضربان قلب، لرزش و تنفس سریع میشود. به شرکتکنندگان در تحقیق گفته شد که داروی جدیدی برای آزمایش بینایی به آنها تزریق میشود.
گروه اول از شرکتکنندگان در مورد عوارض جانبی احتمالی که ممکن است تزریق ایجاد کند مطلع شدند در حالی که گروه دوم از شرکتکنندگان مطلع نشدند.
سپس شرکتکنندگان را در اتاقی با شخصی قرار دادند که فکر میکردند شرکتکننده دیگری است، اما در واقع یک فرد همدست آزمایشکنندهها بود. نتیجه بیکی از اینها بود: سرخوشی یا عصبانیت. شرکتکنندگانی که از اثرات تزریق مطلع نشده بودند، نسبت به کسانی که مطلع شده بودند، بیشتر احساس شادی یا عصبانیت میکردند.
آنچه شاختر و سینگر در تلاش برای درک آن بودند، روشهایی بود که شناخت یا افکار بر احساسات انسان تأثیر میگذارد. مطالعه آنها اهمیت نحوه تفسیر افراد از حالات فیزیولوژیکی خود را نشان میدهد که جزء مهمی از احساسات شما را تشکیل میدهد. اگرچه نظریه شناختی آنها در مورد برانگیختگی عاطفی به مدت دو دهه بر این حوزه تسلط داشت، به دو دلیل اصلی مورد انتقاد قرار گرفته است: اندازه تأثیر مشاهده شده در آزمایش آنقدرها قابل توجه نبود و سایر محققان در تکرار آزمایش با مشکل مواجه شدند.
15- اثر تماشاچی: مورد کیتی جینووز / پلیس نیویورک / 1964
پرونده قتل کیتی جنووز هرگز به عنوان یک آزمایش روانشناختی در نظر گرفته نشد، اما در نهایت پیامدهای جدی برای این رشته داشت.
طبق مقالهای در نیویورک تایمز، تقریباً چهل همسایه شاهد حمله وحشیانه و قتل کیتی جنووس در کوئینز، نیویورک در سال 1964 بودند، اما هیچ یک از همسایهها پلیس را برای کمک صدا نکرد. برخی گزارشها حاکی از آن است که مهاجم برای مدت کوتاهی صحنه را ترک کرد و بعداً برای کشتن قربانی خود بازگشت. بعداً مشخص شد که بسیاری از این حقایق اغراقآمیز بودهاند (به احتمال زیاد تنها دهها شاهد وجود داشتهاند و سوابق نشان میدهد که برخی تماسها با پلیس برقرار شده است).
چیزی که این مورد بعداً به خاطر آن معروف شد، «اثر تماشاچی» است که بیان میکند هر چه تماشاگران بیشتری در یک موقعیت اجتماعی حضور داشته باشند، احتمال کمتری وجود دارد که کسی وارد عمل شود و کمک کند. این تأثیر منجر به تغییراتی در پزشکی، روانشناسی و بسیاری از زمینههای دیگر شده است. یک مثال معروف روشی است که CPR به یادگیرندگان جدید آموزش داده میشود. همه دانشآموزان در دورههای CPR یاد میگیرند که باید به یکی از افراد ناظر، وظیفه اطلاع دادن به مسئولان پزشکی داده شود.
16- آزمایش درماندگی آموخته شده / مارتین سلیگمن / 1965
آزمایش سلیگمن شامل به صدا درآمدن یک زنگ و سپس وارد کردن یک شوک سبک به سگ بود. پس از چند باز آزمایش، سگ حتی قبل از وقوع آن به شوک واکنش نشان داد: به محض اینکه سگ صدای زنگ را مینشید، طوری واکنش نشان داد که انگار قبلاً شوکه شده.
در طول این مطالعه اتفاق غیرمنتظرهای افتاد. هر سگ را در یک جعبه بزرگ قرار میدادند که با حصاری کم ارتفاع از وسط تقسیم میشد و سگ میتوانست به راحتی حصار را ببیند و از روی آن بپرد. کف یک طرف حصار برق گرفته بود، اما در طرف دیگر حصار برق نبود. سلیگمن هر سگ را در سمت برق گرفته قرار داد و یک شوک خفیف وارد کرد. او انتظار داشت که سگ به سمت غیر تکاندهنده حصار بپرد.
اما در یک غافلگیری غیرمنتظره، سگها به سادگی دراز میکشیدند. فرضیه این بود که از آنجایی که سگها از قسمت اول آزمایش متوجه شدند که هیچ کاری برای جلوگیری از شوکها نمیتوانند انجام دهند، در قسمت دوم آزمایش تسلیم شدند. برای اثبات این فرضیه، آزمایشکنندگان مجموعه جدیدی از حیوانات را آوردند و دریافتند که سگهایی که هیچ سابقهای در این آزمایش نداشتند از حصار میپریدند.
این وضعیت به عنوان درماندگی آموخته شده Learned Helplessness توصیف میشود، جایی که انسان یا حیوان تلاش نمیکند از موقعیت منفی خارج شود زیرا گذشته به آنها یاد داده است که درمانده هستند.
17- کلاس تقسیم شده / جین الیوت / 1968
آزمایش معروف جین الیوت از ترور دکتر مارتین لوتر کینگ جونیور و زندگی او الهام گرفته بود. معلم کلاس سوم یک تمرین یا بهتر بگویم یک آزمایش روانشناختی برای کمک به دانشآموزان قفقازی خود برای درک تأثیرات نژادپرستی و تعصب ایجاد کرد.
الیوت کلاس خود را به دو گروه جداگانه تقسیم کرد: دانشآموزان چشم آبی و دانشآموزان چشم قهوهای. در روز اول، او گروه چشم آبی را به عنوان گروه برتر معرفی کرد و از آن زمان به بعد آنها امتیازهای بیشتری دریافت میکردند و کودکان چشم قهوهای گروه اقلیت شدند. او گروهها را از تعامل منصرف کرد و دانشآموزان را برای تأکید بر ویژگیهای منفی کودکان در گروه اقلیت انتخاب کرد.
چیزی که این تمرین نشان داد این بود که رفتار بچهها تقریباً بلافاصله تغییر کرد. این گروه از دانشآموزان چشم آبی از نظر تحصیلی عملکرد بهتری داشتند و حتی شروع به قلدری نسبت به همکلاسیهای چشم قهوهای خود کردند. گروه چشم قهوهای اعتماد به نفس کمتر و عملکرد تحصیلی بدتری را تجربه کردند. در مرحله بعد، او نقش دو گروه را برعکس کرد و دانشآموزان چشم آبی به گروه اقلیت تبدیل شدند و همان نتایج در مورد آنها نیز تکرار شد.
در پایان آزمایش، بچهها آنقدر راحت شدند که گزارش شده بود یکدیگر را در آغوش گرفتهاند و توافق کردند که افراد نباید بر اساس ظاهر ظاهری قضاوت شوند. این تمرین از آن زمان تاکنون بارها با نتایج مشابه تکرار شده است.
18- آزمایش زندان استنفورد / فیلیپ زیمباردو / 1971
آزمایش زندان استنفورد برای مطالعه رفتار افراد “عادی” هنگامی کهنقش زندانی یا نگهبان به آنها داده میشود، طراحی شده بود.
دانشجویان کالج برای شرکت در آن استخدام شدند و نقشهای “نگهبان” یا “زندانی” به آنها اختصاص یافت و زیمباردو نقش نگهبان را بازی کرد. زیرزمین ساختمان روانشناسی، تبدیل به زندان موقت شد و دقت زیادی به عمل میآمد که تا حد امکان واقع بینانه به نظر برسد.
به نگهبانان زندان گفته شد که دو هفته زندان را اداره کنند. به آنها گفته شد که در طول مطالعه به هیچ یک از زندانیان آسیب فیزیکی وارد نکنند. پس از چند روز، زندانبانان به شدت نسبت به زندانیان توهین کردند و بسیاری از زندانیان تسلیم کسانی شدند که در نقشهای مرجع بودند. آزمایش زندان استنفورد به ناچار باید لغو میشد زیرا برخی از شرکتکنندگان نشانههای نگرانکنندهای از فروپاشی روانی را نشان میدادند.
اگرچه این آزمایش بسیار غیراخلاقی انجام شد، بسیاری از روانشناسان معتقدند که یافتهها نشان میدهد که رفتار انسان تا چه اندازه موقعیتی است و اگر شرایط مناسب باشد، افراد با نقشهای خاصی مطابقت خواهند داشت. آزمایش زندان استنفورد یکی از مشهورترین آزمایشهای روانشناسی در تمام دوران است.
19- تست مارشمالو / والتر میشل / 1972
والتر میشل از دانشگاه استنفورد شروع به بررسی این موضوع کرد که آیا رضایت به تعویق افتاده میتواند شاخص موفقیت در آینده باشد یا خیر.
در آزمایش مارشملو او در سال 1972، کودکان چهار تا شش ساله را به اتاقی بردند که در آن یک شیرینی مارشمالو روی میز جلوی آنها روی میز گذاشته شده بود. قبل از اینکه هر یک از بچهها را در اتاق تنها بگذارند، آزمایشگر به آنها اطلاع داد که اگر اولین شیرینی مارشمالو بعد از 15 دقیقه بازگشت هنوز روی میز باشد، مارشمالو دوم را دریافت خواهند کرد.
آزمایشگر مدت زمان مقاومت هر کودک در برابر خوردن مارشمالو را ثبت کرد و متوجه شد که آیا با موفقیت کودک در بزرگسالی ارتباط دارد یا خیر. تعداد کمی از 600 کودک فوراً مارشمالو را خوردند و یک سوم آن را به تأخیر انداختند تا دومین مارشمالو را دریافت کنند.
در مطالعات بعدی، میشل دریافت که کسانی که رضایت را به تعویق انداختهاند به طور قابلتوجهی صلاحیت بیشتری دارند و نمرات SAT بالاتری نسبت به همتایان خود دریافت میکنند، به این معنی که این ویژگی احتمالاً تا آخر عمر در فرد باقی میماند. در حالی که این مطالعه ساده به نظر میرسد، یافتهها برخی از تفاوتهای اساسی در ویژگیهای فردی را که میتواند موفقیت را پیشبینی کند، تشریح میکند.
البته در مورد تفسیر و نحوه انجام این آزمایش و تعمیم دادن آن بعدا گزارشهای متضادی منتشر شد.
20- آزمایش سامری خوب / جان دارلی و دانیل باتسون / 1973
در سال 1973، آزمایشی توسط جان دارلی و دانیل باتسون برای بررسی علل بالقوهای که زمینه ساز رفتار نوع دوستانه است، انجام شد. محققان آزمایش سه فرضیه را که میخواستند آزمایش کنند مطرح کردند:
– افرادی که به دین و اصول بالاتر میاندیشند، بیشتر از افراد عادی تمایلی به نشان دادن رفتار کمکی ندارند.
– افرادی که عجله دارند کمتر احتمال دارد رفتار کمکی از خود نشان دهند.
– افرادی که منافع شخصی مذهبی دارند کمتر از افرادی که مذهبی هستند کمک میکنند زیرا میخواهند بینش معنوی و شخصی در مورد معنای زندگی به دست آورند.
دانشآموزان آموزش و تعلیمات دینی برای آزمایش انتخاب شدند و سپس به آنها گفته شد که از ساختمانی به ساختمان دیگر بروند. بین دو ساختمان مردی مجروح دراز کشیده بود و به نظر میرسید که به شدت به کمک نیاز دارد. اولین متغیری که مورد آزمایش قرار گرفت درجه فوریت تحت تأثیر قرار گرفتن آزمودنیها بود، به برخی از آنها گفته شد که عجله نکنند و به برخی دیگر اطلاع داده شد که سرعت بسیار مهم است.
نتایج آزمایش جالب بود و شتابزدگی موضوع عامل اصلی بود. زمانی که سوژه عجلهای نداشت، تقریباً دو سوم مردم برای ارائه کمک توقف کردند. وقتی روی اهمیت شتاب تامید میشد، این میزان به یک در ده کاهش یافت.
افرادی که در راه ایراد سخنرانی در مورد کمک به دیگران بودند، تقریباً دو برابر بیشتر از کسانی که موعظه مذهبی را ایراد میکردند، کمک میکردند و این نشان میداد که افکار فرد عاملی در تعیین رفتار کمککننده است. به نظر نمیرسد که باورهای مذهبی تفاوت چندانی در نتایج داشته باشد. به نظر نمیرسد که مذهبی بودن برای منافع شخصی یا به عنوان بخشی از یک جست و جوی معنوی تأثیر قابل توجهی بر میزان کمک داشته باشد.
21- آزمایش تصادف اتومبیل / الیزابت لوفتوس و جان پالمر / 1974
لوفتوس و پالمر تصمیم گرفتند تا ثابت کنند که خاطرات چقدر فریبنده هستند. آزمایش تصادف اتومبیل در سال 1974 برای ارزیابی اینکه آیا پرسش به روشی خاص میتواند با تغییر خاطرات سوژهها از یک رویداد خاص، بر یادآوری شرکتکنندگان تأثیر بگذارد یا خیر طراحی شد.
شرکتکنندگان اسلایدهایی از یک تصادف رانندگی را تماشا کردند و از آنها خواسته شد آنچه را که اتفاق افتاده توصیف کنند، انگار که شاهدان عینی صحنه هستند.
شرکتکنندگان در دو گروه قرار گرفتند و هر گروه با استفاده از عبارات مختلفی مانند “سرعت ماشین در زمان برخورد چقدر بود؟ ” در مقابل “ماشین با چه سرعتی به ماشین دیگر برخورد کرد؟ ” آزمایشکنندگان دریافتند که استفاده از افعال مختلف بر حافظه شرکتکنندگان از حادثه تأثیر میگذارد و نشان میدهد که حافظه به راحتی قابل تحریف است.
این تحقیق نشان میدهد که حافظه را میتوان به راحتی با تکنیک پرسش دستکاری کرد، به این معنی که اطلاعات جمعآوریشده پس از رویداد میتواند با حافظه اصلی ادغام شود و باعث یادآوری نادرست یا حافظه بازسازیکننده شود.
از افزودن جزئیات نادرست به خاطره یک رویداد اکنون با عنوان confabulation یاد میشود. این مفهوم پیامدهای بسیار مهمی برای سؤالات مورد استفاده در مصاحبه و بازجویی پلیس با شاهدان عینی دارد.
22- مطالعه اثر اجماع نادرست رأس / لی رأس / 1977
در سال 1977، یک استاد روانشناسی اجتماعی در دانشگاه استنفورد به نام لی رأس آزمایشی را انجام داد که به زبان ساده، بر این موضوع تمرکز داشت که چگونه افراد میتوانند به اشتباه به این نتیجه برسند که دیگران هم همان طور فکر میکنند، یا به یک “اجماع نادرست” در مورد اعتقادات و ترجیحات دیگران برسند.
رأس این مطالعه را به منظور تشریح چگونگی عملکرد “اثر اجماع نادرست” در انسان انجام داد.
در بخش اول مطالعه، از شرکتکنندگان خواسته شد تا در مورد موقعیتهایی که در آن تعارض رخ داده است مطالعه کنند و سپس به آنها دو روش جایگزین برای پاسخ به موقعیت گفته شد. از آنها خواسته شد سه کار را انجام دهند:
حدس بزنید افراد دیگر کدام گزینه را انتخاب میکنند
بگویند خودشان کدام گزینه را انتخاب میکنند
ویژگیهای فردی را که احتمالاً هر یک از این دو گزینه را انتخاب میکند، توصیف کنید
آنچه این مطالعه نشان داد این بود که اکثر اشخاص داوطلب این آزمایش بر این باور بودند که افراد دیگر نیز همان کار را انجام میدهند، صرف نظر از اینکه خودشان کدام یک از دو پاسخ را انتخاب میکنند. این پدیده به عنوان اثر اجماع کاذب false consensus effect نامیده میشود، جایی که یک فرد فکر میکند که دیگران همان طور فکر میکنند که آنها فکر میکنند، در حالی که ممکن است اینطور نباشد.
دومین مشاهدات حاصل از این مطالعه مهم این است که وقتی از شرکتکنندگان خواسته شد ویژگیهای افرادی را که احتمالاً برعکس خود انتخاب میکنند را توصیف کنند، آنها پیشبینیهای جسورانه و گاه منفی در مورد شخصیت افرادی که انتخابش به آنها فرق داشته، انجام دادند.
23- آزمایش اثر هالهای / تیموتی دکمپ ویلسون و ریچارد نیسبت / 1977
اثر هالهای Halo بیان میکند که افراد عموماً تصور میکنند افرادی که از نظر فیزیکی جذاب هستند، باهوش هستند، دوستانه رفتار میکنند و قضاوت خوبی از خود نشان میدهند. نیسبت و دکمپ ویلسون برای اثبات نظریه خود مطالعهای انجام دادند تا ثابت کنند که مردم از ماهیت اثر هالو آگاهی کمی دارند و این تلقی آنها بر قضاوتها، استنباطهای شخصی و تولید یک رفتار اجتماعی پیچیدهتر تأثیر میگذارد.
در این آزمایش، دانشجویان کالج شرکتکنندگان تحقیق بودند و از آنها خواسته شد که یک مربی روانشناسی را در حالی که او را در یک مصاحبه ویدیویی مشاهده میکنند، ارزیابی کنند.
دانشآموزان به طور تصادفی به یکی از دو گروه تقسیم شدند و به هر گروه یکی از دو مصاحبه متفاوت با همان مربی که یک بلژیکی بومی فرانسوی زبان است که انگلیسی را با لهجه نسبتاً قابل توجهی صحبت میکرد نشان داده شد.
در ویدیوی اول، مربی خود را فردی دوستداشتنی معرفی کرد که به هوش و انگیزههای دانشآموزانش احترام میگذارد، در رویکرد تدریس انعطافپذیر و مشتاق کارش است. در مصاحبه دوم، او خود را بسیار نامطلوبتر نشان داد. نسبت به دانشآموزان سرد و بی اعتماد بود و در شیوه تدریس کاملاً سختگیر بود.
پس از تماشای فیلمها، از آزمودنیها خواسته شد که به مدرس در مورد ظاهر فیزیکی، رفتار و لهجهاش امتیاز بدهند،با اینکه ظاهر و لهجه در هر دو نسخه ویدیوها یکسان بود. از آزمودنیها خواسته شد تا به استاد در مقیاس 8 درجهای از «بسیار دوستداشتنی» تا «بسیار نفرتانگیز» امتیاز دهند. همچنین به آزمودنیها گفته شد که محققان علاقهمندند بدانند «علاقهشان به معلم چقدر بر رتبهبندیهایی که اخیراً انجام میدهند تأثیر گذاشته است». از سایر آزمودنیها خواسته شد تا مشخص کنند ویژگیهایی که به تازگی رتبهبندی کردهاند چقدر بر علاقهشان به معلم تأثیر گذاشته است.
پس از پاسخ به پرسشنامه، پاسخدهندگان در مورد واکنش خود به نوارهای ویدئویی و موارد پرسشنامه متحیر بودند. دانشآموزان نمیدانستند که چرا به یک استاد امتیاز بالاتری میدهند. اکثر آنها گفتند که چقدر از سخنان استاد خوششان میآید و اصلاً بر ارزیابی آنها از ویژگیهای فردی وی تأثیری نداشته است.
نکته جالب در مورد این مطالعه این است که مردم میتوانند این پدیده را درک کنند، اما از زمان وقوع آن غافل هستند. انسانها بدون اینکه بدانند قضاوت میکنند و حتی زمانی که به آن راهنمایی میشود، باز هم ممکن است انکار کنند که این اثر محصول پدیده هالهای است.
24- توجه انتخابی: آزمایش گوریل نامرئی / دانیل سیمونز و کریستوفر چابریس / 1999
در سال 1999 سیمونز و چابریس تست آگاهی معروف خود را در دانشگاه هاروارد انجام دادند.
از شرکتکنندگان در این مطالعه خواسته شد تا ویدئویی را تماشا کنند و شمارش کنند که چند پاس بین بازیکنان بسکتبال در تیم سفید رخ داده است. ویدئو با سرعت متوسطی حرکت میکند و پیگیری پاسها کار نسبتاً آسانی است. چیزی که اکثر مردم در میان شمارششان متوجه نمیشوند این است که در میانهی آزمون، مردی با لباس گوریل وارد زمین شد و قبل از خروج از صفحه نمایش در مرکز ایستاده بود.
این مطالعه نشان داد که اکثر آزمودنیها اصلاً متوجه گوریل نشدهاند، و این ثابت میکند که انسانها اغلب توانایی برای انجام چند کار مؤثر دست بالا ندارند. چیزی که این مطالعه برای اثبات آن انجام شد این است که وقتی از افراد خواسته میشود به یک کار رسیدگی کنند، آنقدر روی آن عنصر تمرکز میکنند که ممکن است جزئیات مهم دیگر را از دست بدهند.
25- آزمایش ویولونیست در مترو / کارکنان واشنگتن پست / 2007
یک مطالعه جالب توسط کارکنان واشنگتن پست انجام شد تا آزمایش کند که مردم چقدر مراقب آنچه در اطرافشان میگذرد هستند.
در طول مطالعه، عابران پیاده بدون اینکه متوجه شوند نوازندهای دورهگردی که در ورودی ایستگاه مترو مینوازد، جاشوا بل است از کنار او شتابزده عبور میکردند. همان نوازنده برنده جایزه گرمی که دو روز قبل در تئاتری در بوستون هنرنمایی کرده بود و صندلیهای آنجا تمام شده بود. در شرایطی که میانگینقیمت بلیت100 دلار بود.
او یکی از پیچیدهترین قطعاتی که تا به حال نوشته شده را با ویولنی به ارزش 3.5 میلیون دلار نواخت. 45 دقیقه تمام او با ویولن خود نواخت، تنها 6 نفر ایستادند و مدتی ماندند. حدود 20 نفر به او پول دادند، اما بقیه به مسیر خود ادادمه دادند ودر مجموع او 32 دلار پول جمع کرد.
این مطالعه و مقاله بعدی که توسط واشنگتن پست سازماندهی شد، بخشی از یک آزمایش اجتماعی بود که به ادراک، سلیقه و اولویتهای افراد نگاه میکرد.
جین وینگارتن در مورد آزمایش اجتماعی واشنگتن پست نوشت (“در یک محیط پیش پا افتاده در یک زمان نامناسب، آیا زیبایی جلوهای مییابد؟ “) و بعداً جایزه پولیتزر را برای داستان خود دریافت کرد.
برخی از سؤالاتی که مقاله به آنها میپردازد عبارتند از: آیا زیبایی را درک میکنیم؟ آیا برای قدردانی از آن توقف میکنیم؟ آیا استعداد را در یک زمینه غیرمنتظره تشخیص میدهیم؟
_________________________________________________________
مقالات دیگر