درباره جان واتسون
جان برادوس واتسون (متولد ۹ ژانویه ۱۸۷۸، درگذشته ۲۵ سپتامبر ۱۹۵۸ میلادی) یک روانشناس آمریکایی بود. بسیاری او را بنیانگذار بینش رفتارگرایی، در روانشناسی مدرن میدانند. جان واتسون (John B. Watson) را میتوان از بزرگترین روانشناسان قرن بیستم دانست.
اگر یکی از معیارهای اثرگذاری دانشمندان را، حجم نوشتههایی که در موردشان منتشر شده (چه در طول زندگی و چه پس از مرگ) در نظر بگیریم، در میان روانشناسان معاصر، جان واتسون را تنها میتوان با زیگموند فروید مقایسه کرد.
زندگینامه (بیوگرافی) جان واتسون
واتسون در نهم ژانویه سال 1878 در گرین ویل در ایالت کارولینای جنوبی به دنیا آمد. پدرش پیکنز باتلر واتسون به الکل اعتیاد داشت و هنگامی که جان نوجوان بود، خانواده را ترک کرد و در نتیجه جان زیر نظر مادرش کیسیا واتسون که زنی بسیار مذهبی و معتقد به اصولی مثل ممنوعیت نوشیدن مشروب، سیگار کشیدن و رقصیدن بود، بزرگ شد. وی در تعلیم و تربیت، جان را تحت تعلیمات سخت مذهبی قرار می داد همین موضوع بعداً منجر شد که او در تمام عمر نسبت به همه اشکال دین بی اعتنایی کند و به یک آتئیست تبدیل شود.
واتسون که در نوجوانی دانش آموزی درس خوانی نبود، در 16 سالگی برای تحصیلات تکمیلی به کالج فورمن رفت اما به علت وضعیت مالی نامناسبی که داشت به ناچار چند شغل در محوطه دانشگاه پیدا کرده بود تا بتواند هزینه های دانشگاه را پرداخت کند. همکلاسی هایش او را ساکت، تنبل و سرکش می دانستند، به همین دلیل، او خود را غیراجتماعی می پنداشت و دوستان اندکی پیدا می کرد. با وجود تمام سختی ها پس از 5 سال با مدرک کارشناسی ارشد روانشناسی فارغ التحصیل شد. بعدها برای تحصیل در مقطع دکترا عازم دانشگاه شیکاگو شد و در سال 1903 با موفقیت تحصیلات خود را به پایان رساند.
واتسون در سال 1901 با مری آیکس که خواهر سیاستمدار هارولد ال. آیکس بود، ازدواج کرد. این ازدواج به علت رابطه خارج از ازدواجی که واتسون داشت پس از 19 سال به جدایی انجامید. یک سال پس از این جدایی واتسون با روزالی رینر که همکارش بود، ازدواج کرد. ازدواج کرد که تا پایان زندگی همسرش ادامه داشت. وی از ادواج اول خود دو فرزند به نام های جان و مری و از ادواج دوم خود نیز صاحب دو فرزند به نام های ولیام رینر و جیمز برادوس شد.
ورود جان برای تحصیلات دکترا به دانشگاه شیکاگو زندگیش را تغییر داد. زیرا او را با اساتید و همکارانی آشنا کرد که تاثیرات مثبتی روی موفقیت وی در توسعه روانشناسی به یک رشته تحصیلی معتبر داشتند. واتسون به توصیه گوردون مور که یکی از اساتید سابق او در دوره ی تحصیلات تکمیلی بود زیر نظر جان دیویی مطالعه فلسفه را آغاز کرد.
تاثیرات دیویی، جیمز رولند آنجل، هنری هربرت دونالدسون، و ژاک لوب، واتسون را بر آن داشت تا رویکردی کاملاً توصیفی و عینی برای تحلیل رفتار ایجاد کند، رویکردی که بعداً رفتارگرایی نامید. او میخواست روانشناسی از نظر علمی قابل قبول تر باشد، به همین دلیل رویکرد خود را تاثیرگذار می دانست و ایمان داشت که می تواند، بر اساس این ایده روانشناسی را به یک رشته علمی تبدیل کند. با گذشت زمان، واتسون به کار ایوان پاولف علاقه مند گشت و در نهایت نسخه بسیار ساده شده ای از اصول پاولف را در آثار محبوب خود گنجاند.
جان واتسون پایان نامه خود را با عنوان آموزش حیوانات شروع کرد. طی آن رابطه بین میلین سازی مغز و توانایی یادگیری در موش های صحرایی در سنین مختلف را تشریح کرد. واتسون نشان داد که میزان میلینیزاسیون تا حد زیادی با توانایی یادگیری مرتبط است. واتسون به مدت پنج سال در دانشگاه شیکاگو ماند و در مورد رابطه بین ورودی حسی و یادگیری تحقیقاتی انجام داد. او کشف کرد که حس حرکتی، رفتار موش هایی که در پیچ و خم می دوند را کنترل می کند. در سال 1908 سمت هیئت علمی در دانشگاه جانز هاپکینز به او پیشنهاد شد و پذیرفت، همین طور بلافاصله به ریاست دپارتمان روانشناسی ارتقا یافت.
در سال 1913 با انتشار مقاله ی مهمی به عنوان، “روانشناسی به عنوان دیدگاه رفتارگرایان” یا “مانیفست رفتارگرا” که رفتارگرایی را حوزه ای عینی از علم بر اساس تحقیقات تجربی و داده های قابل مشاهده تعریف می کرد.
واتسون هنگامی که در دانشگاه هاپکینز بود تحقیقات زیادی در زمینه یادگیری بر روی حیوانات انجام داد. واتسون در سال 1916 مطالعه شرطی شدن بر روی کودکان آغاز کرد.
پس از آنکه واتسون از همسر اولش جدا شد، او را محترمانه از دانشگاه هاپکینز به نوعی اخراج کردند. در 42 سالگی محبوبیت خود را در بین دانشجویان از دست داد و مجبور شد کار خود را از نو آغاز کند. او در آژانس تبلیغاتی جی. والتر تامپسون مشغول به کار شد و به تجارت روی آورد و هم زمان تحقیقات خود را بر روی کودکان انجام داد و مقاله های خود را در مجلات به چاپ می رساند. بعد از دو سال سمت معاونت رئیس جمهور را به دست آورد و تا سن 65 سالگی در آن جا مشغول گشت.
جان واتسون، در بسیاری از مراحل زندگی، جوانتر از همردههای خود بود. چنانکه در ۱۶ سالگی وارد دانشگاه شد و زمانی که در ۲۵ سالگی مدرک دکترای خود را از دانشگاه شیکاگو دریافت کرد، همچنان جوانترین فارغالتحصیل مقطع دکترای آن دانشکده محسوب میشد. در سن ۳۷ سالگی، به عنوان جوانترین رییس انجمن روانشناسی آمریکا منصوب و مشغول به کار شد.
برخی از دیدگاههای جان واتسون
اگر چه واتسون، نقش داشتههای اولیه و طبیعی موجودات را رد نمیکرد و میپذیرفت، اما بر این باور بود که نقش محیط در رشد و تربیتِ فرد، بسیار بیشتر از آن چیزی است که روانشناسان در نظر میگیرند.
واتسون، ترجیح میداد از مبانی و روش علوم تجربی در روانشناسی استفاده کند.
به عبارتی، حرفهای کسانی مانند یونگ یا فروید، برای او چندان جذاب نبود. چون بسیاری از حرفهای آنها، آزمودنی نبودند و صرفاً روایتسازی و توصیفپردازی به نظر میرسیدند. او علاقمند بود که روانشناسی مانند فیزیک و شیمی، مستدل و مستند باشد. به همین علت رفتار و مطالعه رفتار را دوست داشت. چون رفتار، همواره نمایش بیرونی دارد و قابل سنجش و اندازهگیری است.
دغدغهی جان واتسون، پیش بینی و کنترل رفتار بود. او اگر چه ادعا نکرد که این هدف به صورت کامل و مطلق قابل دستیابی است، اما معتقد بود روانشناسی باید مسیر حرکت خود را بر این اساس انتخاب کند.
محیط گرایی: واتسون معتقد بود که محیط تأثیر به سزایی بر فرد دارد. وی تأثیر محیط را بیش از سایر روانشناسان می دانست.
شرطی سازی ترس: واتسون اولین محققی بود که به طور مستقیم ایجاد پاسخ ترس را بر روی کودکی 2 ساله به نام آلبرت آزمایش کرد. وی در این تحقیق از یک موش سفید و صدای بلند استفاده کرد.
مطالعه هیجان ها: واتسون اعتقاد داشت نوزاد انسان با سه هیجان ترس، خشم و عشق متولد می شود.
آزمایش آلبرت کوچولو
آزمایش آلبرت کوچولو (Little Albert experiment) یک آزمایش کنترل شده بود. قصد این آزمایش، مطالعه چگونگی بروز و آثار واکنشهای شرطی در مورد رفتار انسان بود. قصد دیگر این مطالعات، بررسی گسترش احتمالی شرطی شدن کلاسیک و تعمیم موارد مشروط به موارد عام نسبتاً مشابه، در رفتار بود. مسئولیت اصلی انجام این آزمایش در سال ۱۹۲۰ بنام «جان بی. واتسون» دانشجوی کارشناسی ارشد «دانشگاه جانز هاپکینز» ثبت شدهاست. واتسون پس از مشاهداتی که از رفتار کودکان بعمل آورده بود، فرض را بر این قرار داد که واکنش حس ترس در کودکان، در اثر شنیدن یک صدای ناگهانی، ذاتی و بلاشرط است. او بر اساس اصول رفتار شرطی در جانوران، تصمیم گرفت با استفاده از واکنشهای ذاتی، مانند ترس از صدای ناگهانی و بلند در آلبرت، رفتار پسر بچه را در رویارویی با یک موش و لمس جانور، شرطی کند. آلبرت در مقدمه آشنایی، ترسی از موش بروز نداده بود. اما پس از آنکه چندین بار همزمان با حضور موش بهوسیله صدای ناگهانی کوبیدن سنج ترسانده شده بود، شروع به بروز ترس از موش کرد. بزودی ترس از موش به اشیائی شبیه موش، مثل خرگوش و حتی مجسمه موش نیز تعمیم پیدا کرد.
در زمان اتمام این مطالعات، آلبرت حدود یک سال داشت. آزمایشهایی که روی آلبرت انجام گرفت نه تنها از دیدگاه اخلاق و حقوق، مورد انتقاد شدید قرار گرفتهاست؛ بلکه از نظر علمی نیز مورد انتقاد بودهاست. از جمله به این خاطر که ظاهراً این آزمایش تنها روی یکنفر انجام گرفته و فاقد مقایسه لازم با نمونه قابل محک (کودکان سالم) بودهاست.
آثار جان واتسون
رفتارگرایی
مراقبت روانی از نوزاد و کودک
روانشناسی از دیدگاه رفتارگرایی
واکنش های هیجانی شرطی شده
استراتژی شطرنج در عمل
آموزش حیوانات: یک مطالعه تجربی بر روی رشد فیزیکی موش سفید، مرتبط با رشد سیستم عصبی آن
نبرد رفتارگرایی
رفتار: درآمدی بر روانشناسی تطبیقی
درگذشت جان واتسون
در سال 1957، واتسون مدال طلا را از انجمن روانشناسی آمریکا برای تلاش های ویژه اش در زمینه ی روانشناسی دریافت کرد. واتسون تا زمان مرگش در مزرعه اش در وودبری زندگی کرد. وی در بیست و پنجم سپتامبر 1958 در سن 80 سالگی درگذشت. او در گورستانی واقع در وستپورت کنتیکت به خاک سپرده شد.
_________________________________________________________
مقالات دیگر