تفاوت روانشناسی فروید و یونگ
دو غول دنیای روانشناسی یعنی کارل یونگ و زیگموند فروید که زمانی نیز با هم همکار بودند، راههای متفاوتی برای درک ذهن انسان در پیش گرفته بودند.
کارل یونگ به شدت تحت تاثیر زیگموند فروید بود، اما در نهایت راه خودش را در درک روانشناسی انسان جدا کرد. این دو در آغاز، زمانی که یونگ تازه حرفه روانپزشکی را در پیش گرفته بود، از نزدیک با یکدیگر همکاری کردند و یک پیوند مربی شاگردی داشتند؛ اما کمکم تنش میان آنها افزایش یافت چون دیدگاههایشان آشتیناپذیر شده بود.
نظریه فروید و نظریه یونگ
نظریه فروید چیست؟
فروید با ذهن ناخودآگاه و ارتباط آن با افکار سرکوب شده ما ، خاطرات مزاحم و درایوهای اولیه انسانی مانند رابطه جنسی و پرخاشگری نگران بود.
مطابق نظریه های او ، روان انسان به شناسه ، نفس و فوق العاده نفس تقسیم می شود. شناسه به درایوهای ناخودآگاه ما متصل است و نفس با تجربیات آگاهانه ما پیوند دارد. سرانجام ، فوق العاده نفس با تعادل در تکانه های شناسه و نفس رفتار ما را واسطه می کند. علاوه بر این ، او به ویژه برای نظریه پردازی در مجتمع ادیپ شناخته شده است.
نظریه یونگیان چیست؟
یونگ ایده های فروید را به چالش کشید - او ذهن ناخودآگاه را تصدیق کرد ، اما بیشتر بر تجربیات زندگی شده فرد و آرزوهای آینده تأکید کرد. او با مفهوم سازی ایده آگاهی جمعی ، از نظریه فروید فاصله می گیرد.
یونگ رفتار انسان را با بررسی حس ارتباطی که در مورد احساسات و اعمال خود احساس می کنیم توجیه کرد. عقاید یونگ تحت تأثیر دانش گسترده او درباره فلسفه ، اساطیر و دین قرار گرفت.
تفاوت روانشناسی فروید و یونگ
در این قسمت به بررسی اصول اساسی نظریه فروید و یونگ و تفاوت های آنها میپردازیم. چگونه فروید به تحلیل ناخودآگاه پرداخت و یونگ از روانشناسی تحلیلی خود استفاده کرد.
نظریه های فروید و یونگ در بسیاری از موارد با هم متفاوت هستند. یکی از نقاط مهم تفاوت، رویکرد به ناخودآگاه است.
فروید به عنوان بنیانگذار نظریه روانآنالیز، تأکید زیادی بر نقش ناخودآگاه در شکلگیری شخصیت میکرد.
وی معتقد بود که بیشترین انرژی و انگیزهها در اعماق ناخودآگاه پنهان هستند و از طریق تحلیل آنها میتوان به فهم عمیقی از انسانها دست یافت.
در مقابل، یونگ به ایدههای نظریه تحلیلیای پیوست که فروید ارائه داده بود، اما به مفهومی گستردهتر از ناخودآگاه پرداخت.
او ناخودآگاه جمعی را مطرح کرد که الگوها و نمادهایی را شامل میشود که در فرهنگها و ادبیات جهانی یافت میشوند. این نظریه توجه به ابعاد روحی عمیقتری از انسان از جمله پیامدهای فرهنگی و تاریخی در شکلگیری شخصیت داشت.
در موارد دیگر نیز تفاوتهای مهمی وجود دارد، از جمله رویکرد به تحلیل رویاها، نظریههای شخصیت، و تکامل انسان. این تفاوت ها به شکلی ژرف نمایانگر دیدگاههای فروید و یونگ به روانشناسی هستند.
نقش ذهن ناخودآگاه
در این قسمت نیز به تأکید فروید بر ذهن ناخودآگاه و دیدگاه یونگ به ناخودآگاه جمعی و آرکتایپها میپردازیم.
فروید و یونگ در مورد نقش ذهن ناخودآگاه دیدگاههای متفاوتی داشتند. برای فروید، ناخودآگاه میتوانست به عنوان یک منبع از انرژیها و امیال ناخودآگاه مورد استفاده قرار گیرد.
او معتقد بود که بررسی اعماق ناخودآگاه انسان میتواند به درمان اختلالات روانی کمک کند و از طریق تحلیل رویاها و آزمونهای روانی، به تفهیم فرآیندهای نهانی دست یابیم.
در مقابل، یونگ به ناخودآگاه جمعی توجه بیشتری داشت. او فرآیندهای ناخودآگاه را به عنوان یک منبع از علم و حکمت معرفی کرد و معتقد بود که الگوها و آرکتایپهایی که در ناخودآگاه جمعی وجود دارد، نقش مهمی در رشد و تکامل انسان ایفا میکنند.
این دیدگاه به فهم عمیقتر از تاریخ و فرهنگ انسان و نقش افراد در جوامع مختلف منجر میشود.
تحلیل و تفسیر رویاها
در این قسمت به تفسیر رویاها از دیدگاه فروید و یونگ میپردازیم و چگونگی تفسیر آنها را برای درک عمیق روان انسان بررسی میکنیم.
یکی از حوزههای مهمی که فروید و یونگ در آن تفاوت داشتند، تحلیل رویاها بود. فروید به رویاها به عنوان دروازه ورود به ناخودآگاه نگاه میکرد.
او معتقد بود که رویاها نمایانگر امیال و دلایل ناخودآگاه هستند و تفسیر آنها میتواند به درک عمیقی از شخصیت انسان کمک کند.
یونگ، به عنوان رویاشناس، به رویاها به عنوان نمادهایی از آرکتایپها و الگوهای جهانی نگاه میکرد.
او معتقد بود که رویاها نه تنها نمایانگر امیال شخصی بلکه الگوهای عمیقتری از سویههای انسانی و آرزوهای جهانی هستند.
به این تفکیک در دیدگاه به رویاها، او تأکید میکرد که تفسیر آنها نیاز به توجه به ابعاد عمیقتر دارد.
تفاوتهای بزرگ در نگرش به ناخودآگاه و تحلیل رویاها میتواند تأثیرات عمیقی در رویاشناسی و درمان روانی داشته باشد.
مراحل تکامل
در این قسمت به مراحل روانی جنسی فروید و تآمل یونگ میپردازیم و چگونگی تأثیر آنها بر تکامل انسان را بررسی میکنیم.
در مورد مراحل تکامل شخصیت نیز تفاوتهای قابل توجهی بین دیدگاههای فروید و یونگ وجود دارد.
فروید به مفهوم “مراحل جنسی” پرداخت و معتقد بود که تجربیات جنسی در دوران کودکی تأثیر زیادی بر تکامل شخصیت دارند.
او پنج مرحله جنسی را شناسایی کرد که در شکلگیری شخصیت انسان نقش دارند.
یونگ به جای تمرکز بر جنسیت، به مفهوم “تکامل شخصی” پرداخت.
وی این مفهوم را به تکامل معنوی و روحی شخصیت انسان اختصاص داد و به اصطلاح “فرآیند تکاملی انسان” یا “تکامل روحی” اشاره کرد.
او معتقد بود که تکامل شخصی در طول عمر ادامه دارد و انسانها به سمت کمال روحی حرکت میکنند.
این تفاوتها در دیدگاه به مراحل تکامل شخصیت نشان میدهند که فروید و یونگ از زوایای مختلف به فرآیند رشد و تکامل انسان نگاه میکنند.
ساختار شخصیت
در این قسمت، به مفاهیم شخصیتی فروید و یونگ میپردازیم، از جمله اید، ایگو، و سوپرایگوی فروید و ایگوی شخصی، ناخودآگاه شخصی، و ناخودآگاه جمعی یونگ.
فروید و یونگ به شکلگیری شخصیت انسان از دیدگاههای متفاوتی نگاه میکردند.
فروید، سه جزء اصلی شخصیت را مطرح کرد: “اید” که نمایانگر نیازها و امیال غریزی است، “ایگو” که نمایانگر هویت و واقعیت، و “سوپرایگو” که نمایانگر ضمیر اخلاقی و ارزشها است.
این تقسیمبندی از نگرش به ساختار شخصیت به فهم عمیقتری از دلایل رفتار انسانها کمک میکند.
یونگ نیز به ساختار شخصیت پرداخت اما با یک دیدگاه کاملاً متفاوت.
او شخصیت را به دو بخش اصلی تقسیم میکرد: “ایگوی شخصی” که نمایانگر جنبههای فردی شخصیت است، و “ناخودآگاه شخصی” که نمایانگر عناصر جمعی و عمیقتری از شخصیت انسان است.
او همچنین به مفهوم “آرکتایپها” پرداخت که نمایانگر نمادها و الگوهایی جهانی در ناخودآگاه شخصیت انسان میشوند.
این تفاوتها در دیدگاه به ساختار شخصیت نشان میدهند که فروید و یونگ با رویکردهای متفاوتی به شکلگیری و توسعه شخصیت انسان نگاه میکنند.
رویکرد به درمان
در این قسمت به روشهای درمانی فروید و یونگ میپردازیم و چگونگی کاربرد آنها در درمان مشکلات روانی را برجسته میکنیم.
درمان در دیدگاههای فروید و یونگ نیز با تفاوتهای قابل توجهی همراه است.
فروید از رویکردی به نام “روانآنالیز” برای درمان اختلالات روانی استفاده میکرد.
او به تحلیل ناخودآگاه و تفسیر رویاها و افکار بیوضوح مشتریان میپرداخت. هدف اصلی از درمان فرویدی، کشف و حل انگیزهها و مشکلات ناخودآگاه مشتریان بود تا شخصیت آنها تغییر یابد.
یونگ نیز رویکردی گوناگون به درمان داشت. او از روشهای متعددی برای ایجاد تعامل با ناخودآگاه شخصیت مشتریان استفاده میکرد.
یکی از مهمترین روشهای وی، تحلیل رویاها و تعامل با آرکتایپهای ناخودآگاه بود. همچنین، یونگ به توجه به توسعه فردی و ایجاد تعادل بین جوانب مختلف شخصیت میپرداخت.
او به افراد کمک میکرد تا با شناخت عمیقتر از خودشان، به تکامل و رشد شخصی دست یابند.
این تفاوتها در رویکرد به درمان نشان میدهند که فروید و یونگ از راهها و ابزارهای مختلفی برای رسیدن به اهداف درمانی استفاده میکنند و هر یک از آنها دارای مزایا و محدودیتهای خود هستند.
شکل گیری دو مکتب روانشناسی!
با گذشت زمان، شکافهایی در رابطه فروید و یونگ ایجاد شد. اگر چه فروید، یونگ را به عنوان خلاق ترین و مبتکرترین شاگرد خود می دانست ولی از کناره گیری یونگ از برخی اصول اساسی روانکاوی،ناراضی بود. یونگ باور داشت که مفهوم ناخوداگاه فروید، یک مفهوم محدود است و باور داشت که ناخوداگاه به جای اینکه صرفا مخزن افکار و انگیزه های سرکوب شده باشد می تواند منبع بی انتهایی از خلاقیت باشد.
با آنکه اختلاف نظر بین فروید و یونگ نقطه نهایی دوستی آنها شد ولی هر دو تصدیق میکردند که نظریه دیگری بر ایده های آنها اثرگذار است. یونگ در نهایت مکتب روانشناسی خود را که بعنوان روانشناسی تحلیلی شناخته می شود شکل داد و در همان حال بسیاری از مفاهیم روانکاوی فرویدی از درون کارهای یونگ با بیمارانش به وجود می آمد.فروید در حال تلاش برای درک و توضیح در مورد علایم بیمارانش، بیشتر به نقش ناخودآگاه در پیشرفت بیماری های روانی آگاه و علاقه مند شد.
_________________________________________________________
مقالات دیگر