نظریه دلبستگی جان بالبی
سازمان بهداشت جهانی بعد از جنگ جهانی دوم مأموریتی را به جان بالبی، روانشناس و روانکاو انگلیسی، واگذار کرد تا وضعیت روانی کودکان بیخانمان و آوارهی پس از جنگ را بررسی کند. جان بالبی که آن زمان ۴۲ ساله بود، مدتی به صورت متمرکز بر روی این پروژه کار کرد و حاصل آن را در گزارشی تحت عنوان مراقبت مادری و سلامت روانی منتشر کرد. البته شاید هرگز فکر نمیکرد که نتایج آن تحقیق، جایگاهی ویژه را در میان روانشناسان قرن بیستم در اختیار او قرار دهد. جان بالبی در سال ۱۹۹۰ در سن ۸۳ سالگی فوت کرد و میتوان گفت که تمام چهار دههی باقیماندهی عمرش، تحت تأثیر کار حرفهای و عمیقی قرار گرفت که بر روی کودکان جنگزده انجام داده بود.
نظریه دلبستگی جان بالبی
جان بالبی اعتقاد داشت پیوند های اولیه شکل گرفته بین کودک و مراقبین اصلی چنان تاثیری دارد که اثرات ان در کل زندگی فرد مشاهده می شود. دلبستگی همچنین باعث نزدیک نگاه داشتن کودک و مادر می شود و در نتیجه شانس بقای کودک را افزایش می دهد.
جان بالبی (۱۹۰۷-۱۹۹۰) یک روانکاو (همانند فروید) بود. او اعتقاد داشت سلامت روان و مشکلات رفتاری میتواند به دوران کودکی انسانها مربوط باشد. نظریهی تکامل بالبی در مورد دلبستگی نشانمیدهد کودکان بهصورت زیستشناختی برای ایجاد دلبستگی بهدیگران، به شکلی پیش برنامهریزیشده بهدنیا میآیند. زیرا این امر به آنها کمک میکند تا زنده بمانند. بالبی به طور کلی تحتتاثیر نظریهی اخلاقی قرار گرفته بود. اما بهطور ویژه از مطالعه لورنز (۱۹۳۵) در خصوص نقشپذیری تأثیر پذیرفته بود.
ریشهی نظریه بالبی
بالبی تحت تأثیر نظریه کردارشناسی قرار گرفت. وی بهویژه تحت تأثیر آزمایش لورنز، دریافت که رفتارهای نوزاد پس از تولد فطری است و ارزش بقا دارد.
لورنز تعدادی تخم اردک را در زیر پای اردک مادر و تعدادی را در شرایط دیگری نگهداری کرد. پس از تولد، اردکهایی که در بدو تولد با اردک مادر مواجهه شده بودند، رفتارهای وی را تقلید میکردند. اما اردکهای گروه دیگر که در بدو تولد با لورنز مواجهه شده بودند، وی را به عنوان چهره دلبستگی خود پذیرفته بودند و همه جا به دنبال لورنز میرفتند. وی نتیجه گرفت در ابتدای زندگی یک دوره حیاتی وجود دارد که کودک در آن نقشپذیری میکند و رفتارهایی که لازمه بقایش هستند، شکل میگیرند.
بر این اساس، بالبی دریافت که رفتارهای کودکان برای جلوگیری از جدایی از والدین یا در هنگام برگشت مجدد والدین، صرف نظر از لحاظ جسمی آن مانند گریه ، فریاد زدن و چسبیدن، ارزش تکاملی دارد. بالبی معتقد است که این رفتارها، احتمالاً طی انتخاب طبیعی تقویت شده و شانس بقای کودک را افزایش میدهد.
سبک دلبستگی در نظریه بالبی
بالبی معتقد است که نوزاد و مادر، نیاز بیولوژیکی برای ارتباط با یکدیگر دارند. کودک با رفتارهای ذاتی و آرامبخش اجتماعی مانند گریه و لبخند باعث تحریک مراقبت بزرگسالان میشود. تعیین کننده دلبستگی، غذا نیست بلکه مراقبت و پاسخگویی است. بالبی در نظریه خود بیان میکند که رفتارهای دلبستگی غریزی هستند و با هر شرایطی که به نظر میرسد دستیابی به چهره دلبستگی مورد تهدید است، فعال میشوند.
نوزادان، با تمایل به بروز برخی رفتارهای ذاتی متولد میشوند که به اطمینان از نزدیکی و تماس با مادر یا چهره دلبستگی کمک میکند. این رفتارهای دلبستگی (به عنوان مثال: گریه، لبخند، سینهخیز رفتن)، در ابتدا کارکردی مانند الگوهای عمل ثابت، دارند و یکسان عمل میکنند.
طبق نظریه بالبی این رفتارها، زمانی که بقای فرد به خطر میافتد، فعال میشوند. از آنجایی که نوزادانی که این رفتارها را انجام میدادند، بیشتر زنده میمانند، غرایز به طور طبیعی در بین نسلها ادامه یافت و تقویت شد.
این رفتارها چیزی را تشکیل می دهند که بالبی به عنوان “سبکهای دلبستگی” معرفی میکند. سیستمی که الگوهای شکل گیری و حفظ روابط را میسازد.
سبکهای دلبستگی در نظریه بالبی
تحقیقات در مورد نظریه بالبی نشان داد که نوزادانی که در شرایط ناآشنایی قرار گرفته اند و از والدین خود جدا شده اند، به محض پیوستن به والدین، به طور کلی به یکی از سه روش واکنش نشان می دهند:
دلبستگی ایمن
کودکان با سبک دلبستگی ایمن، از جدایی از محور دلبستگی خود ناراحت میشوند؛ اما به دنبال آرامش هستند و هنگام بازگشت والدین به راحتی آسایش مییابند.
دلبستگی دوسوگرا
کودکان با سبک دلبستگی دوسوگرا، گرچه از جدایی از مادر ناراحت هستند و به شدت پریشان میشوند؛ اما با برگشتن او هم کاملا آرام نمیگیرند و با گریه و زاری انگار که قصد تنبیه مادر را دارند، واکنش نشان میدهند.
دلبستگی اجتنابی
کودکان با سبک دلبستگی اجتنابی، حداقل فشار روانی را هنگام جدایی از والدین نشان میدهند و هنگام بازگشت مجدد مادر نیز، تمایلی به مادر ندارند.
اخیرا سبک چهارمی هم اضافه شده است که در ادامه توضیح داده میشود:
دلبستگی آشفته
والدینی که رفتارهای غیرقابل پیشبینی دارند، فرزندانی با سبک دلبستگی آشفته پرورش میدهند. چنین کودکانی در برخورد با مادر گیج و سردرگم هستند. گاهی به مادر میچسبند و گاهی کاملا از او اجتناب میکنند.
مراحل دلبستگی
مرحله اول (تولد تا 3 ماهگی):
پاسخدهی نامتمایز به انسان ها. نوزادان در خلال 2 یا 3 ماهه ابتداي تولد، انواع پاسخ ها را به افراد از خود نشان می دهند، ولی معمولاً پاسخ آن ها، به صورت روش هاي مشابهی است.
نوزادان درست پس از تولد، دوست دارند که به صداهاي انسانی گوش دهند و به صورت انسان ها نگاه کنند. آن ها سرشان را براي تعقیب الگوي دقیق یک چهره، بیشتر بلند می کنند تا براي تعقیب چهره هاي نامشخص یا یک کاغذ سفید. به نظر کردارشناسانی چون بالبی این رجحان نشان دهنده گرایش ژنتیکی به یک الگوي بصري است که به زودي یکی از قدرتمندترین رفتارهاي دلبستگی یعنی لبخند اجتماعی را راه اندازي خواهند کرد.
در پنج یا شش هفتگی، پر شورترین لبخندهاي اجتماعی آغاز می شود. نوزادان در مواجهه با چهره انسانی، با خوشحالی و به طور کامل لبخند می زنند و این لبخندها، با تماس چشمی نیز همراهند. از تقریباً یک هفته قبل، نوزاد به صورت ارادي به چهره ها خیره می شود، انگار که بخواهد آن ها را وارسی کند. سپس کاملاً لبخند می زند. این لحظه، معمولاً لحظه هیجان انگیزي در زندگی والدین است، زیرا آن ها اکنون تأییدي از عشق کودکشان را در اختیار دارند.
در واقع نوزادان تا تقریباً 3 ماهگی به هر چهره اي حتی به الگوي مقوایی یک چهره، لبخند می زنند. به نظر بالبی، لبخند به علت اینکه نزدیکی کودك را به مراقب حفظ می کند، باعث ایجاد دلبستگی می شود. هنگامی که نوزاد لبخند می زند، مراقب از بودن با او لذت می برد « مراقب متقابلاً لبخند می زند، با او صحبت می کند، کودك را نوازش می کند و احتمالاً کودك را در آغوش می گیرد » . خود لبخند زدن یک راهانداز است که واکنش دوست داشتن و مراقبت کردن را باعث می شود، یعنی، رفتاري است که شانس نوزاد را براي سلامتی و بقا افزایش می دهد.
گریه کردن نیز به نزدیکی مراقب و کودك منجر می شود. گریه کردن، فریاد پریشانی و علامتی است که نشان می دهد کودك به کمک نیاز دارد. نزدیکی، همچنین از طریق پاسخِ گرفتن حفظ می شود. نوزادان به دو نوع پاسخ گرفتن مجهز هستند.
مرحله دوم (3 تا 6 ماهگی):
تمرکز بر آشنایان.در تقریباً سه ماهگی، رفتار نوزاد تغییر می کند. نخست اینکه، بسیاري از بازتاب ها از جمله بازتاب هاي مورو، چنگ زدن و گونه متوقف می شوند. اما به نظر بالبی، مسئله مهم تر این است که پاسخ هاي اجتماعی نوزاد به تدریج انتخابی تر می شوند. بین 3 تا 6 ماهگی نوزادان به تدریج تنها به آشنایان لبخند می زنند. وقتی غریبه اي را می بینند، فقط به او خیره می شوند. نوزادان همچنین در غان و غون کردن نیز انتخابی تر عمل می کنند.
این نماد اصلی دلبستگی، معمولاً اما نه الزاماً، مادر است. این فرد ممکن است پدر یا هر مراقب دیگري باشد. به نظر می رسد که کودکان شدیدترین دلبستگی را به فردي که با دقت تمام به علامت هاي آن ها پاسخ می دهد و فردي که لذت بخش ترین تعامل را با آنان دارد، پیدا می کنند.
مرحله سوم (6 ماهگی تا 3 سالگی):
دلبستگی شدید و نزدیکی جویی فعال.آنچه در این مرحله بیش از هر چیز بارز است، این است که نوزادان با خارج شدن مادر نماد از اتاق گریه می کنند که این گریه نشان دهنده اضطراب جدایی است. قبلاً ممکن بود به خارج شدن هر فردي که به او می نگریستند، باشد. ولی اکنون عمدتاً غیبت این شخص است که آن ها را پریشان می کند.
منحصر شدن دلبستگی کودك به یک والد، در تقریباً 7 یا 8 ماهگی نمایان می شود که کودك ترس ازغریبه ها را نشان می دهد. هنگامی که مادر ناگهان و نه به آرامی، کودك را ترك کند، یا وقتی کودك در محیط ناآشنا قرار بگیرد، ماموس ترین تلاش ها را براي برقرار کردن مجدد تماس، از خود نشان می دهد.
زمانی که کودك بتوانند فعالانه والد را دنبال کنند، رفتار آن ها کم کم در یک نظام مبتنی بر تصحیح هدف، تثبیت می شود. یعنی کودکان محل و مکان والد را زیر نظر می گیرند و اگر مادر آن ها را ترك کند، بلافاصله او را تعقیب و حرکت خود را تصحیح یا تنظیم می کنند تا زمانی که بتوانند بار دیگر به مادر نزدیک شوند.
البته کودکان، اغلب هم از نمادهاي دلبستگی فاصله می گیرند و هم به سمت آن ها می روند. اگر مادري با کودك یک یا دو ساله خود به پارك یا زمین بازي وارد شود، کودك معمولاً یکی دو دقیقه نزدیک مادر می ماند، اما سپس براي کاوش دوروبر خود از مادر فاصله می گیرد.
درکل، کودك می تواند به راحتی، با قدري فاصله از مادر بازي کند و به کاوش اطراف خود بپردازد. با این همه، این موقعیت ممکن است به سرعت تغییر کند.
رفتار دلبستگی، به متغیرهاي دیگري همچون وضعیت جسمی کودك نیز بستگی دارد. اگر کودکی خسته یا بیمار باشد، نیاز او به ماندن در کنار مادر، بیش از نیاز او به کاوش محیط خواهد بود.
یک متغیر مهم در پایان نخستین سال زندگی، الگوي کارکرد کلی کودك از نماد دلبستگی است.
مرحله چهارم (سه سالگی تا پایان دوران کودکی):
رفتار مشارکتی. کودکان قبل از 2 یا 3 سالگی تنها به نیاز خودشان براي حفظ نزدیکی با مراقب توجه دارند و هنوز به هدف ها یا طرح هاي مراقب توجه نمی کنند. اما برعکس، کودك 3 ساله چنین طرح هایی را تا حدي درك می کند و می تواند وقتی پدر یا مادر در کنار او نیستند، رفتارشان را مجسم کند.
بالبی، اذعان داشت که درباره مرحله چهارم رفتار دلبستگی، اطلاعات اندکی وجود دارد و خود او، در مورد چنین رفتاري در سال هاي بعدي زندگی نیز حرف چندانی براي گفتن ندارد.
ولی در هنگام بحران، در جستجوي نزدیکی به اشخاص محبوب خود بر می آیند، و افراد مسن در می یابند که باید به نحو فزاینده اي به نسل جوان تر متکی شوند.
درکل، بالبی معتقد بود که تنها بودن یکی از ترس هاي بزرگ در زندگی انسان است. بنابراین، نیاز به دلبستگی نزدیک با دیگران، در طبیعت ما نهفته است.
فرضیه های اصلی نظریه دلبستگی جان بالبی
نظریه بالبی بر دو فرض اساسی استوار بود :
مراقب پذیرا و در دسترس ( مادر ) باید پایگاه امنی برای کودک به وجود بیاورد ؛ کودک نیاز دارد که بداند این مراقب در دسترس و مورد اعتماد است و اگر این اعتماد در کودک به وجود بیاید هنگام کاوش و جست و جوی محیط بیشتر حس اطمینان و امنیت خواهد داشت .
وجود داشتن یا نداشتن رابطه پیوند دهنده درونی می شود و به عنوان یک مدل روانی عمل می کند که روابط دوستی و روابط عاشقانه بر آن استوار می شوند . بنابراین دلبستگی پیوند دهنده برای هر رابطه ای اهمیت دارد با این حال برای برقرای پیوند کودک نباید فقط گیرنده منفعل رفتار مادر باشد ، سبک دلبستگی یک ارتباط دو نفره است نه صفتی که مادر به کودک داده باشد بلکه این یک خیابان دو طرفه است و مادر و کودک بر هم تاثیر دارند .
نکات اصلی نظریه بالبی
در ادامه اصول اساسی که بالبی به آنها معتقد است مطرح میشوند:
کودک نیاز ذاتی به یک تصویر دلبستگی دارد
در نظریه بالبی، اهمیت وجود سایر چهرههای دلبستگی برای کودک رد نشده است؛ اما وی معتقد است که باید یک پیوند اولیه (معمولا مادر) وجود داشته باشد که بسیار مهمتر از سایرین است. بالبی معتقد است که این دلبستگی، از نظر کیفی با هرگونه ارتباط بعدی متفاوت است. شکستهشدن دلبستگی مادرانه منجر به پیامدهای منفی جدی می شود.
کودک باید تقریباً در دو سال اول زندگی ازمراقبتهای مداوم این تصویر دلبستگی برخوردار شود
در نظریه بالبی بیان میشود که مادری کردن، اگر تقریباً بین دو سال و نیم تا سه سال به تأخیر بیوفتد، بیفایده است و برای بیشتر کودکان اگر تا ۱۲ ماه به تاخیر بیفتد، شرایط بحرانی به وجود میآورد. اگر شکل دلبستگی در طی دو سال بحرانی شکسته یا مختل شود، کودک عواقب طولانی مدت برگشت ناپذیری این محرومیت مادر را متحمل می شود.
پیامدهای طولانی مدت محرومیت مادر شامل موارد زیر است:
بالبی معتقد است که ارتباط ناسالم بین نوزاد و مراقب، میتواند منجر به مشکلات طولانی مدت شناختی، اجتماعی و عاطفی برای نوزاد شود؛ بزهکاری، کاهش هوش، افزایش پرخاشگری، افسردگی، ناتوانی در بیان احساسات و انجام رفتارهای ضداجتماعی بدون احساس گناه از جمله این پیامدها هستند.
بالبی معتقداست که جدایی کوتاه مدت از یک تصویر دلبستگی، منجر به پریشانی روانی می شود
سه مرحله پیشرونده پریشانی، شناخته شده است:
اعتراض: کودک هنگام ترک والدین، با عصبانیت گریه میکند، فریاد میزند و اعتراض میکند. در این مرحله، کودک سعی میکند که مانع والدین شود تا او را ترک نکنند.
ناامیدی: اعتراض کودک کمکم کاهش مییابد و به نظر میرسد که آرامتر هستند؛ اما هنوز ناراحت هستند. کودک به تلاش دیگران برای آرام کردنش بیتوجه است.
جدا شدن: اگر جدایی ادامه یابد، کودک بازگشت مراقب خود را رد میکند و علائم شدید عصبانیت را نشان می دهد.
ارزیابی نظریه دلبستگی جان بالبی توسط دیگران
بیفولکو و همکاران (۱۹۹۲) از فرضیهی محرومیت مادرانه پشتیبانی میکنند. آنها ۲۵۰ زن را که قبلاز ۱۷ سالگی، مادرانشان را بهدلیل طلاق یا مرگ از دست دادهبودند موردمطالعه قرار دادند. آنها دریافتند زنانیکه مادرشان را بهدلیل طلاق یا مرگ ازدست دادهاند، خطر ابتلا به اختلالاتافسردگی و اضطراب در آنها دوبرابر سایر زنان بالغ است. میزان افسردگی در زنانی که مادرشان قبل از رسیدن به سن ۶ سالگی فوت کردهبودند، در بالاترین حد قرار داشت. ایدههای بالبی (۱۹۴۴، ۱۹۵۶) تأثیر زیادی بر راه و شیوهی مطالعهی پژوهشگران در حوزهی دلبستگی گذاشت.
بسیاری از بحثها در مورد نظریه او بر اعتقاد وی به «یکنواختی» متمرکز شده است. اگر چه بالبی ممکن است این امر که بچههای کوچک چندین دلبستگی را تشکیل میدهند، نپذیرد؛ اما او هنوز هم معتقد است که دلبستگی به مادر منحصر به فرد است؛ زیرا برای اولین بار پدیدار میگردد و در عین حال نسبت به سایر موارد دلبستگی مستحکمتر باقی میماند. با این حال دو محاسبهی دیگر، شواهد دیگری را نشان میدهد.
شافر و امرسون (۱۹۶۴) اشاره کردهاند که دلبستگیهای خاصی در ۸ ماهگی شروع به شکلگیری میکنند. کمی پس از آن، نوزادان به دیگران نیز دلبستگی پیدا میکنند. مشخص شد که تا ۱۸ ماهگی تنها تعداد بسیار کمی (۱۳٪) صرفا به یک نفر دلبستگی داشتهاند. و برخی از آنها تا پنج یا حتی تعداد بیشتری از دلبستگیها را شکل داده بودند.
روتر (۱۹۷۲) نیز اشاره میکند که چندین شاخص برای دلبستگی (مانند اعتراض و یا ابراز ناراحتی در هنگامی که شخصی که دلبستگی با او ایجاد شده کودک را ترک میکند) در خصوص انواع مختلفی از دلبستگیها مورد شناسایی قرار گرفته است که میتوان در این بین از پدران، خواهران و برادران، همسالان و حتی اشیای بیجان نام برد.
پیامدهای فعالیت بالبی
فعالیت بالبی در این زمینه (نظریه دلبستگی جان بالبی) پیامدهایی را به همراه داشت. او معتقد بود مادر اصلیترین مراقب است و این مراقبت باید به صورت مستمر ادامه یابد. مفهوم واضح این عبارت این است که مادران نباید برای کار از خانه خارج شوند. به همین دلیل حملات زیادی به این ادعا انجام شده است:
* مادران تنها درصد بسیار کمی از مراقبین را در جوامع بشری تشکیل میدهند؛ چرا که اغلب، افراد زیادی در مراقبت از کودکان دخیل هستند، مانند اقوام و دوستان.
* ون ایزندورن و تاوشیو (۱۹۸۷) استدلال میکنند که یک شبکه پایدار از بزرگسالان میتواند مراقبت کافی را برای کودک فراهم آورد و این مراقبت حتی میتواند از سیستمی که در آن مادر باید به تنهایی تمام نیازهای کودک را برآورده سازد نیز مزایا و محسنات بیشتری داشته باشد.
* شواهدی وجود دارد که نشان میدهد کودکان در کنار مادرانی که از کار خود راضی هستند، بهتر از مادرانی که با ماندن در خانه احساس یأس و ناامیدی میکنند، پرورش یافته و رشد میکنند.
_________________________________________________________
مقالات دیگر